احساس آواره...احساس بيكاره
فكر مي كنم اين توصيف حال اكثربرو بچه هاي هم سن و سال ماست.يه احساسي هست (منظورم احساس خاص نيست.احساس در معناي عام و كلي) ولي مقصد نداره.مسير نداره.هر روز يه جاست.مي دوني دنبال يه جايي براي ساكن شدن مي گرده ولي پيدا نمي كنه.دنبال يه چيزي يا بيشتر يه كسي مي گرده كه اين احساس رو روانه اش كنه ولي....اطرافم كه نگاه مي كنم همه يه جورايي در تقلاي پيدا كردن كسي براي ابراز اين احساس اند.
فلسفه ي اين روابط ناپايدار كه اغلب با يه آسيب احساسي به پايان مي رسه هم يه چنين چيزيه.چيزي كه نتيجه ي بودنش ابرازش.نمي دونم چاره اش چي مي تونه باشه؟ به قول خودمون يه "راه حل شاهانه" براش بايد پيدا كرد.اينكه سال ها گفتن اين احساس نبايد آواره و بيكاره باشه و دختر خوب پسر خوب كسي بود كه انكارش كرد و به روي خودش نياورد راه حل نيست.نميشه محبوسش كرد ولي اين جوري هم نميشه.
حس مي كنم حيف كه اين احساس ساعت ها و روزها توي خيالات باطل و روابط بي نتيجه هدر بره.نه به اون دلايل تكراري هميشگي بلكه چون حس مي كنم هنوز سال هاي سال به اين احساس احتياج داريم.به سالم و شفاف بودنش.به بي لك و بي ترك بودنش.اگه اين روزا با تجربه هاي ناشيانه پيش فرض هاشو عوض كنيم شايد هيچ وقت ديگه نتونيم اون جوري كه بايد ازش بهره بگيريم.پيش فرض هاش همه بر مبناي خوبي و مهر و صميميت و اعتماد و اين جور چيزاست ولي اين روابط "بي تعهد" و بي مهابا همه ي اين پيش فرض ها رو تغيير ميده........
14 Comments:
آواره؟ بیکاره؟ اونم توی کشور من ایران؟ وای خدای من که چه ناممکن هایی تو این دنیا ممکن میشن...نمیدونم تو این دانشگاه شما دارين چيکار میکنین که به یه همچین چيزهايي میرسید...ولي معتقدم گیر تو خودمونه...توی مملکتی که اینهمه ویرانه برای ساختن هست چطور میشه آواره و بیکاره موند؟ نه عزیز دل برادر...مشکل جای دیگر است
از اینکه امتحاناتت امروز تموم می شه بسیار خوشوقتم
ادب رو داشتی
دوم به قول خودت اساس باهاش موافقم .
بی تعهدی
ادامه . بعد از یک دور دیگه خوندن
خوب البته خودت گفتی بیکاره و آواره
البته همه این مدلی نیستند که این احساسشون بیکاره بمونه .
کسایی که نتونستند با شخصیت خودشون کنار بیان دچار این حالت می شن
کسایی که توی زندگی هیچی نرسیدند و می خوام خودشون رو یک جورایی اثبات کنند
اصلا به قول محمد علی این همه جا برای رفع بیکاری !
اما این نیست
مسئله اینجاست که این احساس چون در نفس خودش خیلی بزرگه خیلی زود دیده می شه و دم دست ترین چیزی که می شه باهاش بازی کرد همین احساسه
چون خرجی هم که نداره
یک دل می خواد که توی این دور و زمونه مثل چی فراونه .
حالا همه صد دل شدند .
کاشکی صد دل بعضی ها هفته ای یک دل . حالا خودت حساب کن ببین چند تا می شه
حالا خودت حساب کن ببین ارزش بین ما ها چقدر او.مده پایین .
دیگه چی بگم ؟ یعنی چی دارم که بگم
سلام
خوبی ؟
بالاخره تموم شدن ؟ پس حسابی خسته نباشی
راستش از مطلبت چیزی نفهمیدم واسه همینم نظری در موردش نمیدم
فقط واسه خسته نباشید خدمت رسیدم
موفق باشی دوست من (نارنجی کوچولو )ا
سخن كز دل برآيد
لاجرم بر دل نشيند
از من به صبا
صبا خانم اول پرانتز مال منه
دوم : مجنونیتو نبینم مادر
کامل نیست ولی نکته های بینظیر وفراگیری داره که ادم تمایل به خوندنش داره
احسنت
عالي بود
دقيــــــــقا موافقم
و از نظر من يك راه بيشتر نداره
بجاي خيالات واهي سعي كنيم طرفمون را واقعا بشناسيم...اگر كامل نمي شه حداقل ناقص بشناسيم ... و بدونيم هيچ كس كامل نيست ... و ياد بگيريم از خود گذشتگي را ... و اينكه همديگر را كامل كنيم ...
یک احساس آواره ای راه انداختم بیا و ببین
سلام
مطلب جالب بود
ولي نظر من اينه كه ميشه
اين احساس رو راحت خرجش كرد
ميشه راحت كنترل كرد ولي درست
ميشه راحت اين احساس رو با كسي به اشتراك گذاشت
ميشه راحت اين احساس رو مديريت كرد
ميشه راحت اين رو به كسي كه توانايش رو داره منتقل كرد
خيلي وقت ها پيدا كردن اون شخص خيلي مشكله
اون نفر بايد دل بزرگي داشته باشه يا لا اقل با اونهايي
كه دل بزگ دارن رابطه داشته باشه(مثل ائمه معصومين
يا علي
Post a Comment
<< Home