Saturday, November 19, 2005

تب وتوهم...
ميگم تا حالا به اين مسئله توجه كرديد كه وقتي آدم سرماخورده است و يه خورده هم تب داره چه اتفاقي ميافته؟ يه جورايي حجم واقعيات توي ذهن آدم تغيير ميكنه.نمي دونم منظورم واضح يا نه؟ يعني بعضي چيزا خيلي بزرگ ، سخت و سنگين تر از معمول به نظر ميان و بعضي چيزا كاملا كوچك و كم اهميت .در واقع هذيون هاي تبانه چيزي جز انبساط بعضي مفاهيم و اتفاقات توي ذهن بيمار نيستند.همين انبساط و بزرگ شدنه كه بيمار تب آلود رو به وحشت وا ميداره.تازه هم راستا با اين اتفاق يه اتفاق ديگه هم ميافته و اون تمركز خيلي زياد رو موضوعه.به طوري كه مكرر توي ذهن فرد تكرار ميشه.تكرار با بزرگ نمايي ...پديده ي وحشتناكيه : )
ديروز جمعه همه ي اعضاي خانواده رفتن بيرون .منم چون به شدت سرما خورده بودم و بي حالي مفرط بر من چيره شده بود خونه موندم.(از عجايب!!!) سينوزيت هم باعث شده بود كه تمام صورتم به طرز بدي درد بكنه. بخاري اتاقو زيادش كردم و يه لحاف گنده هم انداختم روي خودم. تا شايد گرما كمي عضلاتم رو باز كنه.بعد از كمتر از ده دقيقه حسابي گرم يعني داغ شده بودم مثل كوره فكر مي كنم از بدنم حرارت ميزد بيرون.خلاصه چون حوصله ام سر رفته بود گفتم يه كتابي بخونم و يه حالي به اين فكر و ذهنم بدم يه مدت خوش باشه.كتاب "باور كنيد تا ببينيد"دكتر وين داير رو كه پر فروشترين كتاب در فهرست روزنامه ي نيويورك تايمز بوده رو باز كردم.ظاهرا كتاب جالبي.من هنوز مقدار كميشو خوندم و نمي دونم واقعا تا اين حدي كه خودش ادعا مي كنه مي تونه دريچه هاي نو به روي آدم باز كنه يا نه؟؟اگه خوندم و خوب بود ميام و به اونايي كه علاقه مند به دگرگوني خويشتنند خوندنشوتوصيه مي كنم.اون مقداري كه من ديروز خوندم همه ي تاكيدش بر اين قضيه بود كه انسان بسيار فراتر از اين قالب فيزيكي ست و خردي عظيم بر او حاكم.و مدام تكرار ميكنه كه "شما روحي هستيد با يه جسم نه جسمي با يه روح".خلاصه اينقدر از اين روح و پرداختن بهش ميگه كه در نهايت ميرسه به اينكه "ما بايد قبل از آغازهر كار جسم خود را پشت در جا بگذاريم!!!".حالا تصور كنيد من با اون حال و روز و اون گرما اينا رو هم مي خوندم.بعد از اينكه خسته شدم چراغو خاموش كردم و در سكوت و آرامش خاصي كه حاكم بود شروع كردم به اين مسايل فكر كردن.داشتم دنبال مصداق هاي جا گذاشتن جسم پشت در مي گشتم !!بعد از اون تلاش كردم كه جسم و روحمو از هم جدا كنم ؟؟!!!! يعني روحمو جدا از جسم به حركت در بيارم.مي دونم همش تاثير اون فضا و بيماري من بود ولي حس خيلي جالب و هيجان انگيزي داشت .تمركزم روي موضوع خيلي زياد شده بود(شايد به خاطر همون انبساط مفاهيم). حتي چند ثانيه اون حس جدا شدنه رو هم تجربه كردم .ظاهرا به قول اين دكتر انرژي درماني چاكراه هاي انرژيم باز شده بود.خلاصه تجربه ي جالبي بود.

6 Comments:

At 5:01 AM, Anonymous Anonymous said...

سلام دوست عزیزم
اولا خوشحالم که اول شدم ,البته من یه بار دیگه ام اینجا اول شده بودم
دوما چیزای خیلی جالبی نوشته بودی ,وقتی کتابتو تموم کردی به منم بده اخه من شدیدا به یه تحول اساسی نیاز دارم و شاید به قول خودش دریچه های جدیدی واسه منم باز کنه, پس ازالان نوبت میگیرم

 
At 12:16 AM, Anonymous Anonymous said...

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام

مطالب جالبی بود ولی می شه به جای این کتابهانهج البلاغه رو خوند

مثل اینکه شعله بخاریتون زیاد بوده راستی دسته سومی هم وجود داره
که می نویسن ولی دوست دارن عمل کنن شاید کم هم نیارن

یا علی

 
At 12:32 AM, Anonymous Anonymous said...

salam
Comming Soon!!!!!!!!!!!!!!!

 
At 5:52 PM, Anonymous Anonymous said...

دیروز اومدم صفحه رو باز کردم که امروز بیام نظر بدم ولی وقتی خواستم آف لاین بخونمش نبود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
حالا فردا خدمت می رسم

 
At 6:18 PM, Anonymous Anonymous said...

سپیدار جان در مورد انرژی درمانی و چاکراههای انرژی در بدن کمی میدانم ولی آنقدر نگاه جامعه به این مسائل که خارج از کشور ما شکلی کاملا علمی دارد بد است که می ترسیدم در موردش با کسی صحبت کنم. گمانم تب و حرارت بدنت بر چیزی که گفتی بی تاثیر نبوده ولی تاثیر تمرکز و تمرینی که کردی خیلی موثرتر بوده است.
تجربه جالبی داشتی. گمانم آنقدر برایت خوشایند بوده است که بخواهی باز هم تجربه اش کنی. نه؟

 
At 8:58 PM, Anonymous Anonymous said...

بسم الله الرحمن الرحيم
سلام
-2)ميل شما خراب شد دوباره بفرستيد
-1)اگه ميشه وبلاگ هاي لينك دوني تون رو به من معرفي كنيد
0)راستي مگه خاطرات شما هر سه روز اتفاق ميفته كه وبلاگتون هر سه روز آپ مي شه
1)راستي مگه نمي دونيد كه ميگن منتظران مصلح خود بايد صالح باشند
2)خالي
3)الكي
يا علي

 

Post a Comment

<< Home