Saturday, December 03, 2005

امروز تشييع جنازه ي يكي از فاميلا بود.طرف خانوم فوق العاده خوبي بود .پاكي و خلوص دوست داشتنيي تو رفتارش جريان داشت .از اون خلوصايي كه آرامش و احساس رضايت عميقي به فرد ميده.من كه به هيچ كدوم از اين مراسم نرفتم ولي به مرگ و مشتقاتش زياد فكر كردم.باز مثل هميشه دچار تزلزل جايگاه خيلي از مفاهيم توي ذهنم شدم.
زندگي حس غريبي است كه يك مرغ مهاجر دارد...
اين شعر سهرابو خيلي خونده بودم و هميشه هم عميقا به مفهومش فكر كرده بودم . ولي امروز كه در امتداد اين اتفاق اين شعر اومد تو ذهنم احساس كردم با تمام وجود معنيشو مي فهمم.واقعا مرغ مهاجر....يه مرغ مهاجر ديگه هم به وطنش برگشت.
وقتي به برگشتن خودم فكر مي كنم بر خلاف خيليها تنها يه چيزه كه آزارم ميده.مفهوم نبودن...نمي تونم تصورش كنم ...؟؟ اصلا برام ملموس نيست.آخه تنها تجربه ي ما توي هستي تجربه ي بودنه.در واقع تعبير حضور ما همين مفهوم بودنه.حالا اين نبودن يعني ...؟؟؟؟

4 Comments:

At 12:56 AM, Anonymous Anonymous said...

salam
bel akhareh bad az modatha tonestam comment bezaram
aman az dast in sor@ ha!!!!!!!1
rasti
khoda biamorzadeshoon

 
At 6:29 PM, Anonymous Anonymous said...

می دونی سپیدار خیلی کوچیک بودم که واسه اولین بار به خونه برگشتن یک مرغ مهاجر رو دیدم.هنوزم که هنوزه تو این مراسم ها همون روزها یادم میاد و این سوال که نبودن . . .نمی تونم تصور کنم که مثلا اون دوستم که یک روز با من توی یک کلاس درس می خوند و شبیه فرشته ها می خندید حالا نیست. راستی نیست؟؟

 
At 8:19 AM, Blogger Ali.Mohtashami said...

This comment has been removed by a blog administrator.

 
At 8:21 AM, Blogger Ali.Mohtashami said...

برای من و تویی که خودمون رو توی چارچوب زمان و مکان تعریف میکنیم بودن در حیطه ی فیزیکمون تعریف میشه
و اون نبودن هم متقابلا! از دید تو نبودنه
میتونه عین بودن باشه و اون طرف ِ قضیه به چیزی که تو الان هستی بگه نبود
یعنی تو الان نیستی و وقتی هجرت کنی تازه بود میشی ...
ایشالا که مفهومه

 

Post a Comment

<< Home