Wednesday, January 04, 2006

من هستم و او هست و من ِ او.

همين اول بگم مي تونيد اين طومارو نخونيد چون من بيشتر واسه خودم نوشتمش واسه اون روز دوري كه قراره بيام و خاطراتمو مرور كنم.يا حتي براي امروز كه دلم ميخواد در اين باره بنويسم.

ديروز همچنان در فكرايي شبيه فكراي پست قبلي غوطه مي خوردم و همچنان حوصله ي خيلي ها رو نداشتم (حتي گاهي حوصله ي خودم رو) و فكر مي كردم كه چقدر كار خدا سخته !! من كه اينقدر اندك در مورد بدي هاي بعضيا مي دونم كلي بهم مي ريزم و دلم ميگيره كه چرا؟؟ بعد اون كه حتي پنهاني ترين بدي هاي من و ما رو مي دونه چقدر ممكنه دلش بگيره و اينكه اساسا وقتي دلش مي گيره چه ميكنه؟؟ اينم باز از اون حرفا بود!! فكر ديگه .وقتي بيافته رو دور، اراجيف هم زياد توش پيدا ميشه.خلاصه ديگه كاملا كلافه شده بودم.خودم مي فهميدم كه تو گرداب فكراي خودم گرفتار شدم و هر كار مي كردم نمي تونستم خلاص شم.هر چي روش بلد بودم بكار بردم نشد. و از اون جايي كه به اين مسئله اعتقاد دارم كه هر كاري و هر اتفاقي تو زندگي ما زمان و تايم مقرري براي وقوع و رخ دادن داره ...يهو اون به حساب درس خوندنو رها كردم و از حواليه ساعت يك ظهر تصميم گرفتم كتاب "من ِ او"ي رضا اميرخاني رو بخونم.دوستان ميگن الان چه موقع "من ِ او" خوندنه تو اوج درس.خودمم نمي دونم . يه سال كه چشمم دنبال اين كتابه يعني تو فكرشم كه تو يك موقعيت مناسب بخونمش.الانم حدود دو ماه بود كه گذاشته بودمش روي ميز كنار تخت كه بخونمش .مدام هم چشمم بهش ميافتاد ولي نمي خوندمش....خب حتما زمانش الان بوده ديگه.چه زمان خوبي .يعني چه زمان فوق العاده يي .الان كه من كلافه بودم و دنبال يه هواي تازه ي فكري مي گشتم.الان كه...
من نقد كتاب به شكل كلاسيكش بلد نيسنم فقط مي تونم بگم عالي بود.فوق العاده بود.كلماتي كه كمتر به كار مي برم.اينقدر خوندنش در من حس خوب و شور انگيزي ايجاد كرد كه نمي تونم تو صيف كنم .كاري كه حتي كتابايي مثل شازده كوچولو و كيمياگر- كه خيلي تاثير گذار بودند- نتونستند به اين شدت بكنند.شايد اين مسئله به زمان خوندنش هم مربوط ميشه.بدون شك اون پيش زمينه يي كه گفتم در زياد لذت بردن يا شايد بشه گفت زياد بهره بردن از اين كتاب بي تاثير نبود.علاوه بر اينكه فضاي ذهنمو حسابي عوض كرد و منو از اون گرداب نجات داد يه سري چيزايي كه هميشه بهشون اعتقاد دارم رو هم درقالبي زيبا بازگو مي كرد.بابا نويسنده !! بابا فن داستان نويسي!! نمي دونم در مورد خود كتاب و اونچه كه ازش درك كردم چي بنويسم .چون هم زياد بود و هم پراكنده. يك سري مفاهيم پراكنده كه يا قبلا خودم بهشون رسيده بودم و اين داستان ميشد مهري بر صحتش و اعتقاد عميق تر بهش. و يه سري هم نگاه هايي بود متفاوت و تازه به بعضي مسائل ظاهرا تكراري و روزمره.
يه جمله يا يه اعتقادي رو در يه قسمتي از داستان مطرح مي كنه كه دلم ميخواد بنويسمش چون هم برام جالب بود و هم اينكه از وقتي خوندمش دارم دنبال مصداق هاش اطرافم مي گردم.ميگه: "اگر يك آدم خوب يك آدم خيلي خوب ميان يك جمع نباشد آن جمع به سه شماره از بين خواهد رفت...نخ تسبيح همان آدم خوب است همان كار خوب.."...........منم فكر ميكنم اگه اون خوبيه اون آدم خوبه نباشه همه چي از بين ميره يا لااقل از شكل معقول و متعارفش خارج ميشه.همه ي هستي رو پايه ي خوبي ها و خيرها و البته آدم هاي خوب پا بر جاست.خلاصه از ديروز هر جا كه هستم تو هر جمعي كه هستم به اطرافيانم دقيق نگاه مي كنم و سعي ميكنم حدس بزنم كدوم يكي كه جمعو نگه داشته و حفظ كرده يا كدوم خوبيه كه اين جمع به خاطرش پا برجاست .نخ تسبيح كيه؟؟و فقط به اين نتيجه رسيدم كه معمولا فرد خاصي نيست و هر كدوم از اون آدمها يه جورايي و به خاطر يه خوبيهايي تو وجودشون دارن جمع رو حفظ مي كنند.همه با هم يكي كمتر و يكي بيشتر.البته توي جمع هايي كه بچه هست فكر مي كنم حضور پاك بچه ها نگه دارنده است و البته برتر از اون دلهاي پاك بعضي (!!) آدم بزرگا....

4 Comments:

At 12:52 AM, Anonymous Anonymous said...

سلام...

از این روزها توی زندگی همه ما آدمها هست سپیدار عزیز

میگذره، چند روز دیگه میشه همون سپیدار قبلی. فقط خوب کاری کردی که نوشتی، اینجا برای همینه، برای اینکه بیای و حرفهای دلت رو بنویسی دیگه...

راستی، میشه یه کوچولو بهم بگی این کتاب من او در مورد چیه؟ داستانه؟ خیلی شنیدم اسمش رو این روزها... حتما بهم بگو

 
At 11:03 AM, Anonymous Anonymous said...

سلام

ممنونم که اینقدر زود اومدی و جوابم رو دادی،راستش خیلی خوشحالم که توی این دنیای مجازی دوستان خوبی مثل تو دارم. فردا میرم کتابخونه، قراره کتاب صفر و کتاب یک رو هم بگیرم بخونم، این رو هم میگیرم، جالبه بگم من هم مثلا داره امتحانات پایان ترمم شروع میشه، تازه به فکر کتاب خوندن افتادم.

بازم ممنونم که راهنمایی کردی، من هم خیلی وبلاگت رو دوست دارم ومیام و میخونم :) مراقب خودت باش دوست خوبم

 
At 11:17 AM, Anonymous Anonymous said...

آخیـــــــــــــــــــــــــــش! یه کم خیالم راحت شد! چند وقتی توی این وبلاگ حالت خیلی خفن شده بودا...!

ندا

 
At 11:16 AM, Anonymous Anonymous said...

اینقدر نا امید ننویس
بد تر دلم گرفت
وبلاگ روان دوستان

 

Post a Comment

<< Home