سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد
وآنچه خود داشت ز بيگانه تمنا می کرد
گوهری کز صدف کون و مکان بيرونست
طلب از گمشدگان لب دريا می کرد.
خب ديگه من چی بگم.حافظ به اين گويايی و زيبايی گفته.دو سه روز بود می خواستم يه چنين مفهومی رو بگم ولی نمی دونستم چه طور بگم و چطور جملاتمو کنار هم بيارم که بتونم اين مفهومو برسونم.احساس ميکنم ماها اکثرا دچار اين شعريم.دقيقا داره اين اشتباه رخ ميده که ما دنبال راه حل ها جاهايی می گرديم که هيچ وقت به نتيجه نميرسه.دقيقا از همون گمشدگان لب دريا انتظار گوهر و کيميا داريم.از جايی خارج وجود خودمون.از جاهايی که خوشبينانه و البته ساده انگاره تصور می کنيم درستن و ما رو به نتيجه ی مطلوبمون می رسونن.واقعا احساس می کنم داره يه اشتباه بزرگ رخ ميده.افراد خيلی زيادی رو هم ميبينم که يه جورايی دچار اين قضيه هستن.خيلی دلم می خواد يه راه حلی واسش لااقل برای خودم پيدا کنم.اگه به نتيجه يی رسيدم ميام اينجا دوباره می نويسم.ولی خود حافظ در ادامه ی شعر ميگه
مشکل خويش بر پير مغان بردم دوش
کو به تاييد نظر حل معما می کرد
ديدمش خرم و خندان قدح باده بدست
وندرآن آينه صد گونه تماشا می کرد
گفتم اين جام جهان بين به تو کی داد حکيم
گفت آنروز که اين گنبد مينا می کرد
بيدلی در همه احوال خدا با او بود
او نمی ديديش و از دور خدايا می کرد
وآنچه خود داشت ز بيگانه تمنا می کرد
گوهری کز صدف کون و مکان بيرونست
طلب از گمشدگان لب دريا می کرد.
خب ديگه من چی بگم.حافظ به اين گويايی و زيبايی گفته.دو سه روز بود می خواستم يه چنين مفهومی رو بگم ولی نمی دونستم چه طور بگم و چطور جملاتمو کنار هم بيارم که بتونم اين مفهومو برسونم.احساس ميکنم ماها اکثرا دچار اين شعريم.دقيقا داره اين اشتباه رخ ميده که ما دنبال راه حل ها جاهايی می گرديم که هيچ وقت به نتيجه نميرسه.دقيقا از همون گمشدگان لب دريا انتظار گوهر و کيميا داريم.از جايی خارج وجود خودمون.از جاهايی که خوشبينانه و البته ساده انگاره تصور می کنيم درستن و ما رو به نتيجه ی مطلوبمون می رسونن.واقعا احساس می کنم داره يه اشتباه بزرگ رخ ميده.افراد خيلی زيادی رو هم ميبينم که يه جورايی دچار اين قضيه هستن.خيلی دلم می خواد يه راه حلی واسش لااقل برای خودم پيدا کنم.اگه به نتيجه يی رسيدم ميام اينجا دوباره می نويسم.ولی خود حافظ در ادامه ی شعر ميگه
مشکل خويش بر پير مغان بردم دوش
کو به تاييد نظر حل معما می کرد
ديدمش خرم و خندان قدح باده بدست
وندرآن آينه صد گونه تماشا می کرد
گفتم اين جام جهان بين به تو کی داد حکيم
گفت آنروز که اين گنبد مينا می کرد
بيدلی در همه احوال خدا با او بود
او نمی ديديش و از دور خدايا می کرد